با درود بر تمامی دوستای آیتیونی دوست داشتنی
ماجرای جدید آیتیونی بدین شرح میباشد که :
شاد و خرم در جوار همکاران گرام از طبیعت زیبای ساختمان آیتی درحال لذت بردن بودیم که همانند گذشته جاویدشاه بر سرمان نازل گشتند که ای ... (به علت رکیک بودن سخن گهر بار ایشان و ترس از فیلتر شدن ، از بیان آن معذوریم)
بلی آن جا بودیم که جاویدشاه مارا با الفاظ عاشقانهای صدا نمودند و فرمودند : "پاشید بریم HSE ، باید همه آزمایش ادواری بدیم"
مطابق معمول نطق نخست را ما نومدیم و پرسیدیم : جاویدشاها ، آزمایش اتواری چیست ؟ مگر ما ادا و اتواری درآوردهایم که آزمایشش را بدهیم ؟
جاوید شاه ابروآن مبارک را به هم گره پاپیونی نمودند و با غضب مشهور خود فریودند (فریودن = فرمودن + فریاد زدن) باز خنگ بازی درآوردین ؟
عرض کردیم آهان به سان معاینه فنی خودرو میباشد ؟
گرهی ابروآن مبارک جاویدشاه دگر شبیه گرهی کوری شده بود که در هنگام طفولیت و پس از 100 روز آموزش به کفشان خود میزدیم و نه تنها خود بلکه کل خلایق از باز کردن آن عاجز میشدند.
فریود دگری برآوردند که : میگم آزمایش ادواری ، یعنی آزمایش خون و شنوایی و بینایی و ...
همین که اسم آزمایش خون بیامد ، بازرگان بانو و در پس آن مهدی خان رنگ رخسار مبارک را اندکی هایلایت نمودند.
قرار بر این شد که فردا صبح ، بدون صرف صبحانه به آنجا برویم و آزمایش بشویم
×××
صبح روز موعود فرا رسید و همکاران آیتیونی همه سوار بر مرکبها گشته و به سمت محل انجام آزمایش رهسپار گشتیم
در راه جاویدشاه که رانندگی مینمودند از همکاران پرسیدند :"صبحونه که چیزی نخوردین ؟ دسشویی که نرفتین ؟"
چند تن از همکاران ندا برآورد که : "یه چیزایی خوردیم ، اما سیر نشدیم ؛ دسشویی هم رفتیم"
جاویدشاه شیشه ماشین را پایین دادند و با باد نمودن لپهای زیبای خود و خالی نمودن آن با فشار سعی نمودند که با استفاده از نسیم خنک صبحگاهی اعصاب خود را آرام نمایند.
سرانجام به محل آزمایش رسیدیم.
پس از اندکی سرکشی به گوشه و کنارهای ساختمان ، و رسیدن باقی همکاران ، جاویدشاه مارا به صف نمودند و فرمودند ، اول بریم اینجا خون بدیم .
ابتدا جاویدشاه وارد گشته و سپس من و محسن بیگ .
جاوید شاه بر روی صندلی نشستند و همانند شیر بازوی خود را بالا زدند ؛ جناب خونآشام نیز خون ایشان را گرفته و در شیشه نمودند .
سپس قوطی کوچکی که شمارهایی روی آن نقش بسته بود به جاویدشاه دادند ؛ ابتدا گمان کردیم که با جای کیک و ساندیس از اینها میدهند ، اما بعد ملتفت شدیم که برای نمونه گیری میباشد.
از ما نیز خون گرفته شد و درون شیشه ریختند و قوطی شمارهدار نیز به ما دادند .
اما مشکل بزرگ ما این بود که همه صبح به دستشویی مراجعه نموده بودیم و چیزی درون مثانه خود نداشتیم
در فکر چاره بودیم که سجادخان با یک سطل بزرگ 20 لیتری کاملا پر تشریف آوردند
همه فکهایمان بر زمین اوفتاد که : آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ اینا همه مال خودته ؟؟؟!!!
فرودند نه بابا ما که هرچی زور زدیم فایدهایی نداشت
عرض نمودم سجادخانا پس این همه نمونه را از جا آوردید ؟؟؟؟؟؟
فرمودند : رفتم این پشت از بارشمارها گرفتم ؛ حالا هم زود باشید بیاید ظرفاتون رو پر کنید
ناگاه جاوید شاه سر رسیدند و با دیدن منظره و شندین اوصاف ، فریادی از ته اعماق وجود خود برآوردند که : بابا دیوونم کردین ؛ این سطل رو برین بندازین دور ؛ نمونهی خودتون رو میخوان ، نه مال کس دیگهایی رو ، بابا شماها ... (این هم از همان الفاظی میباشد که نمیتوان بیان نمود)
خلاصه اینکه جاویدشاه همه ما را مجبور نمودند که درون WCبرویم و با هر مصیبتی هم که شده ، خودمان کار خودکان را انجام بدهیم
×××
پس از انجام دیگر معاینات به آیتی برگشته و حملهور به سمت صبحانه گشتیم و حماسهایی خلق نمودیم که با دو صد کیک و ساندیس نتوان خلق نمود.
و در پایان خبر رسیده که بنا به نتایج آزمایشات به عمل آمده ، سالمترین و بهترین وضعیت جسمی را سهراب خان نیکروشیانی دارا میباشد
تا آیتیونی دگر ، بدرود
با درود خدمت دوستان گرامی و ابراز پوزش (به صورت کلیشهایی) منباب تاخیر در ارسال مطلب
الیوم ٬ دوشنبه ٬ ۳۰ام آذر ماه سال ۱۳۸۸ شمسی میباشد و هوای زیبای بندر خلاف بر کل ایران زمین ٬ گرم است .
امشب نیز مصادف با آیین باستانی شب یلدا میباشد که امید است بر همه مبارک گردد.
در این مدت که اینجانب به مسافرت جهت تعویض آب و هوا رفته بودم عجایب قضایایی اتفاق افتاده که میتوان به چند مورد اشاره نمود :
مشخص گردید که جاویدشاه در گذشتهی دور به شغل ظریف سلاخی مشغول بوده و فریاد ایشان مو را بر تن هر تنابندهایی عمودالمنصف مینموده است .
بنا به اظهارات اخیر خود ایشان به هنگام ذبح ٬ یک گاو بالغ را چنان بر هوا برده و بر زمین میکوفته که رستم دستان در گور درود بر بازوان تنومند ایشان پاراف مینمودند .
اما نمیدانیم که چرا هیچ گونه سابقهایی از آن دوران ایشان در هیچ جایی به یادگار نمانده
البته روایتی هست که گویند چون پس از به فرود آمدن گاوهای نگون بخت از آسمان (که توسط بازوان جاویدشاه روبه عرش مینهادند) و برخورد با زمین ٬ از شدت فشار ضربه وارده و هیجانات ناشی از پرواز ٬ کف سبز از دهانشان به در میشده ؛ جاوید شاه دوراندیش ما بیم آن بر دل میبرند که مبادا زمامداران آن زمان علم پیشگویی بدانند و ایشان به عنوان بنیانگذار حزب سبز دستگیر نموده و به جایی منتقل نمایند که اعراب نی میاندازند ٬ و بدین سبب تمام مدارک و شواهد سلاخی نمودن گاوها را همراه با عکسهای یادگاری که با لاشه گاوهای نگون بختٍ کف برآورده انداحته بودند ، به زبالهدان تاریخ ترنسفر نمودهاند .
از دگر اتفاقات آیتیونی میتوان به کاندیداتوری بازرگان بانو به عنوان وزیر بهداشت دولت بعدی اشاره نمود
ایشان در طلوع یک روز سخت کاری ٬ پس از مراجعت به آیتی ٬ با ایجاد گردوغبار خفنی ٬ تمام گردوغبارهای آیتی را زدودند .
این حرکت ایشان باعث تحیر همهگان گردید ٬ بدان سبب که از دیدن آتوآشغال در زیر میزها چنان خشمگین شدند که همگی به دنبال سوراخ موش عازم گوشه و کنارهای آیتی شدیم
بیچاره سجادخان صفدریانی از ترس نزدیک بود قالب مبارک را از بینی تهی کنند
حتی جاوید شاه نیز گرخیده بودند
بر ایشان همی درود باد که لااقل مارا از شر عطسههای پی در پی ناشی از آلودگی محل کار نجات دادند
دمشان مدام گرم باد
بانو عباسی نیز همچنان با متانت طبع اعمال آیتیونیها را زیر نظر دارند که مبادا کسی خدای ناکرده دست از پا خطا کند
البته ما عصبانیت ایشان را ندیدیم ٬ اما شایع است که کمربند مشکی جودو دارند (پروردگار بر ما رحم نماید)
مهدی خان و سیدمیرزا نیز مدید مدتیست که علاقهمند به مشاهده فیلمهای رمانتیک سلاخی چهارپایان گردیدهاند و از مشاهدات خود لذت همی برند و مشعوف میگردند ٬ گویی که فیلم تایتانیک را میبینند
حمید خان نیز به اردوی تیم ملی فوتبال تایدواتر دعوت گشته و به «سرزمین آتیشه - کیشه کیشه کیشه» جهت شرکت در اردوی آمادگی رجعت نموده بودند
خوشبختانه بخت با ایشان یار بود و در همان جلسه اول تمرین مسدوم گشته و در ادامهی مدت اقامت خود در جزیره ، نهایت استفادههای معنوی ممکن را برده بودند .
این بود اهم تغییرات آیتیونی
تا آیتیونی دگر بدرود
(آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخخخخخخخخخخخخ ، سید آن عرق نعناع را به ما نیز بدهید)
(سجاد خان شما را به خدا بیرون بیایید ، 6 ساعت است که داخل میباشید ، شما را چه میشود)
ببخشید
با درود خدمت دوستان عزیز و گرام ، فصل دیگری از ماجراهای آیتیونی را به اطلاع میرسانم
از آنجا که آیتیونی های عزیز همگی اهل دل میباشند ، یخچال آیتیون بیشتر نقش کمد را بازی مینماید و عاری از هرگونه خوراکی میباشد
و تهیه غذا در آیتی همیشه مشکلی شگرف بوده است.
عزیز همکاری پیشنهاد دادند که هر روز یکی از همکاران تقبل زحمت نموده و با خود غذا به اندازه کل همکاران بیاورند
همه قبول نموده و از آنجا که حق تقدم همیشه و همه جا با بانوان محترم میباشد ، این بار نیز این امر فمنیستی رعایت گردید و پس از التماس های فراوان ، بازرگان بانو بر این مهم گماشته شدند .
تا آنجایی که ما به خاطر داریم ، ایشان قرار بود که زحمت صبحانهی همکاران را بکشند اما ایشان سنگ تمام گذاشته و 2 کانتینر غذا برای ما آوردند
حال نمیدانیم واقعا مارا چنان گودزیلا فرض نمودند که میتوانیم همه آنها را به بهانه صرف صبحانه ببلعیم یا آنکه دل ایشان به حال ما سوخت که آن همه غذا با خود آوردند
به هرحال پروردگار نگهدارشان باشد و برکت بر زندگانیشان بیفزاید تا باز هم چنین بنمایند
همکاران عزیز که غذاهای رنگارنگ و خوش عطر و بوی بازرگان بانو را دیدند ، عنان اختیار از کف داده و به صورت یاکوزایی به غذاها حمله نمودند ، فشار و شدت حمله به گونهایی بود که پیچ گوشتی ضد شورش جاویدشاه نیز از پس کنترل اوضاع بر نیامد
ولی آنقدر غذا زیاد بود که همکاران پس از منفجر شدن سید و بابک بیگ از رو رفته و پا پس کشیدند
به هنگام نهار نیز همین اتفاقات تکرار شد و در مدت 10 دقیقه از آن همه غذا هیج باقی نماند و بعد تازه یادمان اوفتاد که به بازرگان بانو یک ذره تعارف هم نکردهایم
آنقدر به جهت دلچسبی و خوشمزگی غذا از ایشان تقدیر و تشکر نمودیم که نزدیک بود کاسه صبر ایشان لبریز گردیده و مارا به 8 قسمت غیر مساوی تقسیم نمایند
آن روز هم گذشت و برای روز بعد زحمت را به دوش مستر محمدی انداختیم
روز بعد مستر محمدی غذایی را برای نهار آوردند که خود ایشان کشک بادنجانش نامیدند
ما که در طول زندگانی خود چنین کشک بادنجانی ندیده بودیم ، ما نام آن را آجیل محمدی نامیدیم
از آنجا که همکاران ابتدا غذا را بلعیده و سپس به این میاندیشند که چه خوردهاند ، هیچ کس به هنگام خوردن متوجه بادام و پسته و فندق و بادام هندی و غیره درون غذا نگردید و یا اگر هم متوجه شد ، به روی خود نیاوردند که مبادا از دیگر همکاران در بلع غذا عقب بمانند
اما پس از صرف غذا و گذشت چند ساعت ، احوالات ما و دیگر همکاران متغیر گردید
بر هرکه نگریستیم ، دست بر معده خود نهاده و شکم مبارک را میمالید و مینالید که مستر محمدی این چه بود به خورد ما دادی
ما نیز همچنان عرق نعناع همی خوریم و مالش و نالش همی نماییم تا که احوالات معدویمان بهتر گردد.
تا آیتیونی دگر بدرود