(آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخخخخخخخخخخخخ ، سید آن عرق نعناع را به ما نیز بدهید)
(سجاد خان شما را به خدا بیرون بیایید ، 6 ساعت است که داخل میباشید ، شما را چه میشود)
ببخشید
با درود خدمت دوستان عزیز و گرام ، فصل دیگری از ماجراهای آیتیونی را به اطلاع میرسانم
از آنجا که آیتیونی های عزیز همگی اهل دل میباشند ، یخچال آیتیون بیشتر نقش کمد را بازی مینماید و عاری از هرگونه خوراکی میباشد
و تهیه غذا در آیتی همیشه مشکلی شگرف بوده است.
عزیز همکاری پیشنهاد دادند که هر روز یکی از همکاران تقبل زحمت نموده و با خود غذا به اندازه کل همکاران بیاورند
همه قبول نموده و از آنجا که حق تقدم همیشه و همه جا با بانوان محترم میباشد ، این بار نیز این امر فمنیستی رعایت گردید و پس از التماس های فراوان ، بازرگان بانو بر این مهم گماشته شدند .
تا آنجایی که ما به خاطر داریم ، ایشان قرار بود که زحمت صبحانهی همکاران را بکشند اما ایشان سنگ تمام گذاشته و 2 کانتینر غذا برای ما آوردند
حال نمیدانیم واقعا مارا چنان گودزیلا فرض نمودند که میتوانیم همه آنها را به بهانه صرف صبحانه ببلعیم یا آنکه دل ایشان به حال ما سوخت که آن همه غذا با خود آوردند
به هرحال پروردگار نگهدارشان باشد و برکت بر زندگانیشان بیفزاید تا باز هم چنین بنمایند
همکاران عزیز که غذاهای رنگارنگ و خوش عطر و بوی بازرگان بانو را دیدند ، عنان اختیار از کف داده و به صورت یاکوزایی به غذاها حمله نمودند ، فشار و شدت حمله به گونهایی بود که پیچ گوشتی ضد شورش جاویدشاه نیز از پس کنترل اوضاع بر نیامد
ولی آنقدر غذا زیاد بود که همکاران پس از منفجر شدن سید و بابک بیگ از رو رفته و پا پس کشیدند
به هنگام نهار نیز همین اتفاقات تکرار شد و در مدت 10 دقیقه از آن همه غذا هیج باقی نماند و بعد تازه یادمان اوفتاد که به بازرگان بانو یک ذره تعارف هم نکردهایم
آنقدر به جهت دلچسبی و خوشمزگی غذا از ایشان تقدیر و تشکر نمودیم که نزدیک بود کاسه صبر ایشان لبریز گردیده و مارا به 8 قسمت غیر مساوی تقسیم نمایند
آن روز هم گذشت و برای روز بعد زحمت را به دوش مستر محمدی انداختیم
روز بعد مستر محمدی غذایی را برای نهار آوردند که خود ایشان کشک بادنجانش نامیدند
ما که در طول زندگانی خود چنین کشک بادنجانی ندیده بودیم ، ما نام آن را آجیل محمدی نامیدیم
از آنجا که همکاران ابتدا غذا را بلعیده و سپس به این میاندیشند که چه خوردهاند ، هیچ کس به هنگام خوردن متوجه بادام و پسته و فندق و بادام هندی و غیره درون غذا نگردید و یا اگر هم متوجه شد ، به روی خود نیاوردند که مبادا از دیگر همکاران در بلع غذا عقب بمانند
اما پس از صرف غذا و گذشت چند ساعت ، احوالات ما و دیگر همکاران متغیر گردید
بر هرکه نگریستیم ، دست بر معده خود نهاده و شکم مبارک را میمالید و مینالید که مستر محمدی این چه بود به خورد ما دادی
ما نیز همچنان عرق نعناع همی خوریم و مالش و نالش همی نماییم تا که احوالات معدویمان بهتر گردد.
تا آیتیونی دگر بدرود
خیلی جالب بود..آفرین فرها میرزا...
تشکرناکیم
خیلی قشنگ بود
کلی خندیدن فرمودیم...
کامپیوترمان همچون شما مقداری زیاده روی کرده و ویروسی وارد معده ایشان شده.. مارا مجبور به مالش و نالش جای ایشان کرده.....پس از کمی خودزنی و نفرین به دوربین عمممه گرامیمان ....ویندوزمان و آیتیون شمارا همراه با ۳۰ گیگ دیگر از اطلاعات عزیزمان به دست فرمت سپرده شد......
همین شده که دیر آیتیون شمارا مستفیض کرده....
حالا آمدیم کمی حال شمارا بگیریم یعنی بپرسیم.....
دیر آمدیم ولی خوب حال میگیریم!
حال شما ؟؟ قولنج معده برطرف شد انشالله....!!!
فکر درمان کامپیوترمان به کمک عرق نعنا بودیم که پاک یادمان رفت نام درست خودمان را تایپ کنیم...و اسم وبلاگیه اسبقمان را بکاربردیم !!
آن بنده خدای نفر قبلی همین نفر بعدیش میباشد!
سلام جمعا:) بابا خاطراهون حرف کلی روحیه آدمو عوض می کنه:D
:))=))
فقط یه نکته لطفا دوستانتونو درست کنید یه مشکل کوچولو داره:x
ای بابا...چرا اینجا گرد و خاک گرفته؟!!!
......بیا آپ کن دیگه ......