با درورد و دو صد بدرود بر تمام آیتیونیهای گرامی
کلیشه پوزشی میطلبیم منباب تاخیر ، که البته تحدیدهای گاه و بیگاه برخی دوستان ما را بر آن داشت که اگر جان خود دوست داریم ، مقداری ***** *** *** *** و آیتیون را آپ نماییم .
در این مدت ماجرا از این قرار بود که :
به سان گذشته درون آیتیون نشسته بودیم و جمال بیمثال همکاران را زیارت مینمودیم که ناگه جاوید شاه به همراه مهدیخان وارد گشته و دستگاه سیاه رنگی را بر روی پارتیشن میانی گذاشته و آن را به مقداری سیم وصل نموده و پس مقادیری کج و ماوجش نموده ، بسی به سان پیکاسو میرزا آنرا نگریسته و به سرعت متواری گشتند
به همراه دیگر همکاران ، با مقادیر فراوانی حیرت بدان دستگاه نگریسته و سعی بر بستن دهان از تعجب باز ماندهمان داشتیم که سید میرزا ابراز فضل نموده و فرمودند : "من فکر میکنم دستگاه کارت پانچ باشه"
محسن خان محمدزادهیانی میان کلام ایشان رفته و چنین فرمودند که : "نه بابا ؛ فکر کنم چای ساز باشه" با گفتن این جمله سجاد خان صفدریانی به سرعت به سمت دستگاه رفته و آن را از نزدیک بازرسی نمود و برای اولین بار دیدیم که به فکر فرو رفته و پس اندکی تامل ، فرمودند که : "من فکر میکنم آفتابه باشه"
با شنیدن این سخن گرخیده و فریاد برآوردیم که آخر کجای این دستگاه عجیب الخلقه به آفتابه میماند ؟؟!!
هنوز سخنمان به پایان نرسیده بود که بوی کله پاچه همهجا را فرا گرفت ؛ آری سجاد خان صفدریانی بود که باز موهای دستانمان را با فندکی که همانند مشعل المپیک شعله از خود به در میکند ، سوزانده بود
بسی جیغ کشیده و گریستیم که سجاد خان شما را به خدا دگر مارا نسوزانید ، به خدا همانند کرکس شدیم .
با حمله سجاد خان به چند تن دیگر از همکاران ، هیاهوی سردرآوردن از ماهیت دستگاه عجیب و غریب فروکش نموده و دوباره به کارهای خود مشغول گشتیم .
هرچه به ظهر نزدیکتر میگشتیم ، گشنگیمان نیز بیشتر میگشت و از آنجا که نوابق آیتیونی به هنگام گرسنه ماندن ، گوش شیطان کر ، عنان اختیار از کف بداده و از خود بیخود میشوند ، ما نیز جملهگی از خود به در گشته و به همراه سید میرزا و سجاد بیگ و شایان میرزا ، شروع به انجام نمایش زیبای "سوسن خانوم " گشتیم
مستر محمدی از دور نظاره گر بوده و با خندههای زیر زیرکی ، دل از اهل مجلس میربودند و محسن خان محمدزادیانی نیز آنچنان حرکات موزونی از خود ساطع مینمودند که "گور بابای مایکل" بر لبان همه جاری گشت.
ناگه بانو عباسی ندا برآوردند که بازرگان بانو تماس گرفته و همهی همکاران را دستمریزاد حواله نمودهاند ؛
ما که تازه متوجه حظور بانو عباسی گشته بودیم ، دستپاچه خود را جمع نموده و معروض گشتیم که : "بازرگان بانو چه فرمودند ؟؟!"
بانو عباسی با آرامش خاصی فرمودند که : "بازرگان بانو فرمودند خیلی نمایش جالبی بود "
فک آویزان خود جمع نمودیم که بازرگان بانو چشم بصیرت از کجا آوردهاند ؟؟؟!!!!!!!
در همین افکار بودیم که جاویدشاه و مهدیخان با شتاب وارد گشته ، ما و همهی همکاران را مورد عنایات کلامی و ... قرار داده و به غضب فرمودند : "باز شماها رو دو دقیقه ول کردیم"
عارض گشتیم که : "جاوید شاها تا آنجا که ما خبر داریم ، شما حدود 4 ساعت است تشریف بردهاید ، نه 2 دقیقه"
با خنده موزیانه سید ، جاویدشاه به ستوه آمده ، با دو ضربه کاری به حساب ما و سید رسیدند و ادامه دادند : "بابا شماها پاک آبروی ما رو بردید ، این که ادا اتواریه که از خودتون درمیارید ؟"
چشمانمان بسی گرد گشته و عرض نمودیم : "چه میشود که چشمان بصیرت همه امروز هایپر اکتیو گشته ؟ جاوید شاها شما دگر از کجا فهمیدید؟؟؟؟!!!!!!! حتما باز مستر محمدی زیرآب دستجمعی زدهاند"
با غضبی وصف ناشدنی به آن دستگاه عجیب و غریب اشاره نموده و فریاد برآوردند که : "آخه شماها مگه صبح ندیدین که یه ساعت دوربین اینجا وصل کردیم؟؟"
انگار که آن شوکر دستی سجاد خان را به همهی ما وصل نموده باشند ، سرجایمان خشکمان زد و مدتی همه ساکت ماندیم
با ناامیدی زایدالوصفی عرض نمودیم : " یعنی شما همهچی رو دیدید ؟؟ "
جاویدشاه نیز دیگر صدایشان از فرط عصبانیت درنمیآمد ؛ مهدی خان فرمودند : "ما که هیچ ، کل بچههای تهران هم دیدن"
جلوی چشمانمان سیاهی رفت و پاهایمان سست گشت و فقط توانستیم رو به سجاد خان کنیم و بگوییم : "دیدید که آفتابه نمیباشد"