درود بر آیتیونیهای عزیز
درست در همین لحظه به سختی برای نگاشتن ماجرایی جدید تهدید گشته و شتابان به نگاشتن شتافتیم.
قبل از هر چیز میلاد پارسا میرزا ، فرزند خلف شایان میرزا را خجسته باد گفته و بر ایشان درود میفرستیم.
در این مدت تغییر و تحولاتی چند در آیتی به وجود آمدست که بدین شرح میباشد:
- نخست اینکه اردلان خان کوه اندازیانی و احسان میرزا نظریانی به لشگر سایبر منش آیتیون پیوستهاند.
- مسعودالدوله نصریانی از آیتی رخت بربسته و به پایتخت عزیمت نمودند؛ به جای ایشان آمیزعبدالبیزینس متخلص به عبدالرضا میرزا به تخت سلطنت جلوس نمودند.
روزی در راه آی تی بودیم و برای انجام کاری با آی تی تماس گرفتیم، صدای بازرگان بانو از آن سمت آمد که فرمودند با سلام... ؛ ما نیز سلام احوال پرسی کرده و حال و احوال کردیم، سپس به بیان مشکل پیش آمده پرداختیم ، اما دیدیم که بانو همچنان درحال سخن گفتن میباشند و توجهی به من ندارند؛ با ناراحتی گفتیم بانو شما را چه میشود ؟!!
سپس بانو ساکت گشته و دگر سخنی از ایشان برنخواست، من بر گمان اینکه از سخنانم ناراحت گشتهاند به سرعت خود را به آی تی رساندیم که سبب را جویا شویم، با تعجب دیدیم که بازرگان بانو نیستند؛ اندکی گرخیده و از شایان میرزا پرسیدیم که بازرگان بانو کجا میباشند؟! شایان میرزا فرمودند که ایشان امروز مرخصی هستند؛ گرخش بیشتری کرده و به شایان میرزا عرضیدیم که : من همین الآن با ایشان سخن گفتم که !!!!!!!
شایان میرزا با چشمانی گرد به ما نگریسته و بعد مدتی به شدت خندیدند؛
پس از قه قهههای مبارک ایشان، به ما فرمودند که: بابا اون صدای تلفن گویاست.
عرضیدیم که : یعنی ما بعد این همه سال صدای بازرگان بانو را نمیشناسیم ؟!!!
شایان میرزا عزم خود برای فهماندن موضوع به ما جزم نموده و فرمودند که: بابا صدای بازرگان بانو رو ضبط کردن و روی سیستم تلفن گویا گذاشتن.
اندکی سمت چپ فرق سر خود را خارانده و سعی کردیم فایروال مغز خود را جهت درک بهتر و بیشتر خاموش نماییم.
"بین خودمان باشد هنوز هم نمیتوانیم تشخیص دهیم که خود بازرگان بانو گوشی را برداشتهاند یا صدای ضبط شده ایشان بر روی تلفن گویاست که پخش میشود"
البته این موضوع عواقب دیگر نیز داشت، از جمله اینکه آمار تماسهای مزاحم گونه با آی تی به شدت بالا رفته که پس از یک سری تحقیقات مشخص گشته که جمیع کارکنان اسکله شیفتهی صدای ایشان گشته و به جای گوش دادن به آهنگهای MP3 روز، با گوشی خود با آی تی تماس گرفته و پایام صوتی بازرگان بانو را گوش میدهند.
حدود یک سال پیش بود که لشگر سایبر منش آیتیون موفق به کسب IMS گشت و چندی پیش زمان تمدید آن فرا رسید.
یکی از اقدامات نخستین، فهماندن اقدامات لازم به نگام آتشسوزی به آیتیون بود که اگر خاطر مبارکتان باشد سال گذشته این مهم با شکست مواجه گشت.
این بار دو تن از آتشنشانان سخت کوش اسکله ، برای توجیه ما به آی تی آمده و کلی توضیحات مختلف جهت کاربرد انواع کپسولهای آتشنشانی به عرضه نمودند.
سپس به سمت میدان عمل شتافتیم؛ در کنار کانکس آی تی ، آتشنشانا جان بر کف آتشی برافروخته و به صورت عملی نحوهی خاموش کردن آن را به نمایش گذاشتند.
سپس نوبت آیتیون گشت که به مساف جنگ آتش بروند، در ابتدا به صورت کاملا مهارشده، یک به یک به مهار آتش مشغول گشتیم؛ نوبت به بازرگان بانو رسید و ایشان نیز به جنگ آتشین پراختند که ناگاه ایمان میرزا تیکهایی انداخته و بازرگان بانور را برآشفتند، بانوی قصهی ما نیز به تلافی، کل پودر سفید رنگ کپسول را بر هیکل ایشان حواله نموده و از ایشان اثری اکسپرسیونیسم ساختند.
چنین که شد، دگر آیتیون عنان اختیار از کف بداده و با انواع کپسولها به جنگ با یکدگر پرداختند.
پس از چند دقیقه، کل محوطه به سان سیبری سفید گشته و آتشنشانان جان برکف، از ترس جان کپسولها را بر روی کول خود گذاشته و متواری گشتند.
پس از چند روز مامور مخصوص حاکم بزرگ IMS ، به بندر آمده و عملکرد IMSیی مارا مورد بررسی ریزبینانهایی قرار دادند.
پس از حدود 10 ساعت کنکاش، یک سال دیگر نیز IMS ما تمدید گشت.
جملگی به شادی و پایکوبی شتافتیم، اما دیری نپایید که با به خاطر آوردن این که آواخر ماه بوده و اوضاع ریالی بد جور بیریخت میباشد، زانوی غم به آغوش گرفته و مرثیه سرایی نمودیم.
باشد که هر چه زودتر دستمزدهای خود را بستانیم و از رنج و خاطرپریشی، خود را برهانیم.
تا درودی دگر، بدرود.
درود و دو صد بدرود بر تمامی دوستان و عزیزانی که صبورانه آیتیون را نبال کرده و تاخیر و غیبتهای مرا تاب میآورند.
امروز با ماجرایی کوچک در خدمتان هستم
روزی بر خودروی خود سوار گشته و در خیابان پیچ میخوردیم که ناگاه نوید میرزا به ما زنگیده و فرمودند :" کجایی ؟! میتونی بیایی دنبالم منو تا جایی برسونی ؟!"
ما نیز که ارادت خاصی به ایشان داشته و داریم، خودروی خود را در حالت یورتمه قرار داده و شتابان به سوی ایشان شتافتیم.
ایشان سوار گشته و به همراه ایشان، شهرام میرزا (که نکو مردی از مردان روزگار است) نیز سوار گشتند.
ما نیز خرسندیمان دو چندان گشته و خر کیف می نمودیم.
مباحث مختلفی پیش آمد؛ اما در یک یحث جالب نوید میرزا یادی از حیوان خانگی خود که همانا مار آبی !! بود کرده و با شهرام میرزا مشغول مرور خاطرات شدند.
ما اندکی ترسیدیم که مبادا جک و جانور دیگری را به حیوانیت خانگی گماشته و در جیبشان گذاشته باشند.
اندکی که گذشت، آرامتر شده و پابرهنه وارد بحث ایشان گشتیم
سخن به آنجا کشید که در واپسین روزهای نگهداری مار نگون بخت، این مار از خود صدای بز در میآورده.!!!
چون این را شنیدیم کف کردیم و علت این صدا را جویا شدیم، نوید میرزا فرمودند که: "نمیدونم، شاید دلتنگ شده بوده "
سوال دیگری پرسیدیم که اسرار نهان را آشکار ساخت و آن سوال این بود که آن مار نگون بخت ، چه غذایی میخورد ؟؟؟!!!!!
پس از این پرسش، نوید میرزا و شهرام میرزا به یکدیگر نگریستند و این سوال را از یکدیگر پرسیدند.
اما هیچ کدام جوابی نداشتند و به یکدیگر گفتند که : "مگه تو بهش غذا نمیدادی ؟!!!"
آنجا بود که شصتمان خبردار شد و دلمان بسی به حال مار نگونبخت بسوخت که بدبخت از گشنگی صدای بز در میآورده و ایشان گمان به عاشق شدن مار نگون بخت میبردند.
شما را بخدا مراقب باشید که اگر حیوان خانگی دارید، غذایش را به موقع بدهید.
و نکتهی دیگر هم، آخه مار آبی هم شد حیوان خانگی ؟!!!!!!
حتما چند روز دیگر سیدمیرزا هم جزء حیوانات خانگی حساب میشوند.
تا درودی دگر بدرود