آیتیون

آیتیون

ماجراهای آیتیون
آیتیون

آیتیون

ماجراهای آیتیون

اسپریدر به یاد ماندنی

با درود بر تمامی آیتیونی های گرام

پس از مدید مدتی تاخیر ، دگربار عزم جزم نمودیم که برگی دگر از احوالات آیتیون بنگاریم

در این مدت عزیز همکار دگری به ما اضافه گردیدندی که نام مبارک ایشان سعید میرزا زمان الدوله می‌باشد

ماجرا از آن‌جا به وقوع پیوست که از مقامات بالا نوشته‌ایی بر آیتیون رسید که دستگاه‌های جدیدی که VMT می‌خوانندش بر روی هر جنبنده‌ی مرتفعی که دیدیم نصب بنماییم

ما نیز اطاعت امر نموده و به چند گروه تقسیم گشته ، رهسپار میدان نبرد گشتیم

در ابتدا ما به همراه سید به سمت ترانس‌های پهلوگاه 30 راهی گشتیم ؛ به هنگام رسیدن پای دستگاه و دیدن آن همه پله احوالاتمان کمی ناخوش گشت که سید میرزا ندا برآوردند : بیا با اسپریدر بالا بریم (اسپریدر همان چنگک مانند دستگاه ترانس می‌باشد که به وسیله آن کانتینر را بالا میکشند)

مقادیری با حیرت ایشان را نگریستیم و گفتیم : خطرناک است سید ، اگر زبانمان لال سقوط نماییم که دیگر ...

مجال اتمام کلام به بنده نداده و بر بلندگو فریاد زند که : " اپراتور ، اسپریدر را پایین بده می‌خوایم با اون بالا بیایم " و پس از آن اسپریدر به سرعت پایین آمد و بر زمین کوفته شد

سید میرزا به سرعت بر روی آن پریده و ما نز به تبعیت از ایشان بر روی اسپریدر مخوف رفته و زیر لب خود را دشنام می‌دادیم که این چه کار و باریست که برای خود پیدا کرده‌ایم ؛ در حال خود بودیم که ناگاه اسپریدر به سرعت بالا رفت و مقابل کابین اپراتور توقف نمود

پس از آن اپراتور دستگاه پنجره مقابل خود را باز نمود و مارا که درست روبروی آن (با 2 متر فاصله) بودیم نگریست و گفت : "خب از این پنجره بیاین داخل"

چشمانمان از حدقه بیرون زد و فریاد برآوردیم : چگونه چنین کنیم ؟ فاصله زیاد می‌باشد ، اپراتور میرزا

اپراتور میرزا با لحنی آرام فرمودند خب بپرید

ما که دیگر صبر خود از دست داده بودیم فریاد برآوردیم که مگر ما فک (fok) درون سیرک می باشیم که در چنین ارتفاعی با این فاصله از درون پنجره به داخل کابین پرش نماییم

اما گوش اپراتور میرزا بدهکار نبود و همچنان سخن خود را تکرار می نمودند

بالاخره پس از کلی ترس و لرز و التماس ، اپراتور میرزا اسپریدر را چرخانده و کمی مارا به پنجره نزدیکتر نمودند و ما نیز به کمک سید سعی نمودیم که یک گام بلند برداشته و درون کابین برویم

پای خود را بلند کردیم و تا آن جا که ممکن بود خودمان و پایمان را کش دادیم که به کابین برسد

همزمان با رسیدن پایمان به درون پنجره ، صدای ناهنجاری همانند پاره شدن پارچه بلند شد ، پس از ورود به کابین و دیدن خنده های بی امان سید متوجه گشتیم که خشتک شلوارمان جر خورده است

با خجالت به گوشه ایی آرام ایستادیم تا سید میرزا داخل بیایند و سپس به آرامی کار خود را بر روی ترانس انجام دادیم و خواستیم که پایین برویم

اپراتور میرزا فرمودند که : بیایید با اسپریدر پایین برین

قبل از آن که سید دوباره نطر بدهند عرض نمودیم که : نه خیر پلکان بهتر می باشد و به سرعت از کابین خارج گشته و از طرق پلکان عزیز ترانس ، به سوی زمین فرود آمدیم

این برای ما عبرتی گشت که در چنین مواقعی یا از اسپریدر بالا نرویم و یا اگر خواستیم دگر بار چنین خبطی بنماییم شلوار جد بزرگمان را بپوشیم

تا آیتیونی دگر بدرود